سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی پادشاهان و خیانتکاران، کمتر می پاید [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 89 مهر 11 , ساعت 8:59 صبح
پایان هفته دفاع مقدس!!!!!!!!!!!!
… بد نیست عصرهای پنج شنبه سری به شهدا بزنید… و مظلومیتشان را بنگرید… شرمم می آید بگویم ولی… برای شما خفت است که در همین تهران در کنار اتوبان بزرگ شهید همت… کسی همت را نشناسد… باکری را نشناسد… اما… تاریخ تولد ستاره های هالیوود را از بر باشد… بیخود نیست که “آقا” فریاد فرهنگ برآورده اند… فکر می کنید با یک هفته گرامیداشت دفاع مقدس و ? تا عکس و تیزر فرهنگ عوض می شود! … خسته نشده اید از این همه شعار؟!…وقت کم داریم… در تمام جهان ظرفیتی به عظمت دفاع مقدس در ایران برای فرهنگسازی وجود ندارد… شهیدان ما افسانه و اسطوره نیستند… یعنی از جومونگ خیلی واقعی ترند… امپراطور خضوع و خشوع هستند… یعنی که امپراطور بادها باشند یا آبها… عبودیت درسجده های گریه دارشان موج می زند… حالا مدام این ظرفیت را ندید بگیرید
به نویسنده ها… باید هشدار داد… مردم تشنه اند… تشنه دفاع مقدس… خسته نشده اید این همه رمان رنگی نوشته اید… شاهد تشنگی روح مردم فروش «دا»… چند کتاب نوشته ایم که حق شهدا را ادا کند… تا به کی مغز و فکر خود را در راه گریه های دخترکان خیالی و رابطه های انحرافی هدر می دهید… ؟… خسته نشدید از این همه ابطال عمر… پس کی نوبت نوشتن بسم رب الشهدا و الصدیقین در سرآغاز کتابهایتان می شود… غصه فروش را می خورید؟! … تعداد چاپ دا را بنگرید… وقت آن است که وضویی بگیریم و یکبار دیگر بنویسیم “شهید”…
گله ها تمام… آنچه دل می گوید را می نویسم… و نیک می دانم که شهدا می بینند، می شنوند و اگر گوش لایق باشد، سخنشان را نیز می شنود… شهدا شمع محفل بشریت اند… نه شمع محفل ایرانی ها…. نه شمع محفل مسلمانها… شهدا ظرفیت عظیم تعالی بشر هستند… جویباری از چشمه فیض الله… که گوهر شناسان عالم قدر این گوهر را می دانند و عده ای کفتار در تلاشند آنان را کشته بخوانند… و تا چاقوی سلاخی گرگها در دست ما می لرزد… کفتارها نیز هر روز دندانهایشان از دیروز تیزتر می شود… و مکر روباه ها بیشتر…
یا فاطمه الزهرا… رمز شب های عملیات… یا حسین… ذکر چهره های سرخ… یا ابوالفضل… ذکر تخریبچی ها… که صورتشان تا مین های والمر… فاصله اش اندازه صورت من بود با  مانیتور… یا علی مرتضی… ذکر خط شکن ها کانال کمیل… و یاحسن مجتبی ذکر کسانی که دیدند امام چگونه جام زهر را نوشید… و ذکر من… یا شهید… همان شهیدی که ? روز در طلائیه با زبان خشک مادرش را صدا می زد… همان شهیدی که وسط گودال  در فتح المبین بدنش را سپرد به خمپاره ها… از رفقایش که بپرسی… می گویند تکه های بدنش از ترکش های خمپاره پاشیده تر شده بود… و برا ی مادرش چند انگشت آوردند و یک نصف جمجمه… آری… ذکر من یا شهید است… شهیدی که میان حورالعظم فریاد می زد… عقب ننشینید… و دلاورمردانه تا قنداقه تفنگش را نیز به صورت دشمن کوبید… همان شهیدی که جنازه اش را از لباس غواصی پاره پاره که بیرون کشیدند … دل قلوه اش زده بود بیرون و سیاه شده بود… گویی می خواست همه بدانند جگر شیر داشتن یعنی چه…همان شهیدی که سفره شکم را برای نارنجکهای صدام باز می کرد… تا مبادا ابروی رفیق را ترکش نارنجک خم کند… همان شهیدی که از زیادی تاول شیمیایی شناسایی نمی شد… همان شهیدی که از نماز شب با خلوصش … تنها یک گودال خیس اشک را می توانستی ببینی… همان شهیدی که به خود نارنجک بست… همان شهیدی که با تانک سرش را زدند… همان شهیدی که روی قلبش با سنجاق سربند یا فاطمه زهرا را چسبانیده بود…


لیست کل یادداشت های این وبلاگ